جدول جو
جدول جو

معنی لته لته - جستجوی لغت در جدول جو

لته لته
(لَ تَ / تِ لَ تَ / تِ)
لت لت. پاره پاره. لخت لخت. رجوع به لت و لت لت شود
لغت نامه دهخدا
لته لته
پاره پاره لخت لخت لت لت
تصویری از لته لته
تصویر لته لته
فرهنگ لغت هوشیار
لته لته
کرت کرت، از توابع لفور قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لت لت
تصویر لت لت
پاره پاره، جامه یا پارچه یا چیز دیگر که بیشتر جاهای آن دریده و ازهم گسیخته باشد، پار پار، ژنده ژنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخته لخته
تصویر لخته لخته
تکه تکه، قطعه قطعه، پاره پاره
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
دهی جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 21هزارگزی باختر کلیبر و 21هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر، کوهستانی معتدل دارای 46 تن سکنۀ شیعه. آب از دو رشته چشمه. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَهْ لَهْ)
آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی. رجوع به له له زدن شود
لغت نامه دهخدا
(تُهْ تُهْ)
کلمه ای است که شتران را بدان زجر کنند و سگان را خوانند، حکایت لکنت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَهْتَهْ)
افزوده شده و انبوه شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
لخت لخت. پاره پاره:
جغد که با باز و با کلنگان پرد
بشکندش پر و مرز گردد لت لت.
عسجدی.
... دارد چو... خواجه ش لت لت
ریشی دارد چو ماله آلوده به بت.
عماره (از لغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(لَ تِ دَ رَ)
نام ده کوچکی است جزء دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 82هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 18هزارگزی راه عمومی. دارای پنجاه تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تِ تِ پِ تِ)
تت و پت. لکنت. با کردن و افتادن مستعمل: تته پته کردن. تته پته افتادن. رجوع به تت و پت شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ تَ)
سوگنددروغ که بدان مال کسی را تلف کنند، سوگند که صاحب خود را به گناه فروبرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تمجمج لکنت زبان. یا به تته پته افتادن، به لکنت زبان و تمجمج افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از له له
تصویر له له
آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لت لت
تصویر لت لت
لخت لخت، پاره پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لت لت
تصویر لت لت
((لَ. لَ))
لخت لخت، پاره پاره
فرهنگ فارسی معین
حالتی شبیه لال شدن به طوری که نتوان حرف زد، سخن گفتن نارسا
فرهنگ گویش مازندرانی
ته دیگ
فرهنگ گویش مازندرانی
باغچه های کوچک اطرفا آبادی
فرهنگ گویش مازندرانی
به این گونه، جار و جنجال، سر و صدای نامفهوم
فرهنگ گویش مازندرانی
آوایی که از کوبیدن تخته بر گل پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
باغ و باغچه، زمین مرزبندی شده
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای غذا خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار بزرگ، سخنان درشت، شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
زاری کردن، تمنا کردن التماس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آه و ناله، زاری
فرهنگ گویش مازندرانی
دوندگی کردن، دوندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
دوندگی و تلاش بسیار، این درو آن در زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لکنت زبان به هنگام ترس و دست پاچگی
فرهنگ گویش مازندرانی
مال توست، برای توست
فرهنگ گویش مازندرانی